در این برهه از زمان که ایستادهام، ببخشید نشستهام -آنهمه ایستادن سر راندهای این دو سال بدجور خستهام کرده- آخرین بخش دوران استیجری را -روانپزشکی- از شنبه شروع خواهم کرد و از همین حالاها باید برای خواندن امتحان پره آماده بشوم. سه سال پیش این موقعها بود که خودم را برای امتحان علوم پایه آماده میکردم. دوسال پیش بود که آخرین امتحانهای دوران کورسها و یکسال پیش رادیولوژِی. مثل اینکه زندگیام را گذاشته باشند روی TimeLine یک مرورگر وب و با دکمهی وسط موس بخواهم آن را عقب ببرم. همه چیز مشخص. همه اتفاقات با درج دقیق تاریخ و شرحش. بعضی روزها تیرهتر و بعضی روشنتر. اما همگی اتفاق افتاده اند و الان شده اند یک اتفاق، یک خاطره.
عفونی سخت گذشت. از مورنینگ تا ساعت ۳ که کلاس بعدازظهر تمام میشد درگیر بودیم. با این حال گذشت و آنچه مانده، چیزهایی است که کم و بیش یادگرفتهایم. برعکسش پوست، خود اساتید دودر و دانشجو جماعت هم که چنین فرصتی دستش دهد استفاده میکند. آن هم گذشت و آنچه که مانده چیزهایی است که یاد نگرفتهایم!
و حالا یک عالمه تست و کتابهای key book که منتظرند بلکه سرسری خوانده شوند در این فرصت کم. و الان به این فکر میکنم که آنهمه داخلی، اطفال، جراحی و .. که خواندم الان در کجای مغزم انباشته شده که خیلی سخت بازیافت میشوند!
- ۰ نظر
- ۱۶ تیر ۹۱ ، ۱۴:۰۰