روزنوشت‌ها

تعدادی از نوشته‌های جدید و قدیمی‌ام

روزنوشت‌ها

تعدادی از نوشته‌های جدید و قدیمی‌ام

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اطفال» ثبت شده است

بخش اطفال و امتحاناش به سلامتی تمام شد و از شنبه میریم اعصاب. با وجودی که کم و بیش تو طول ترم میخوندم اما حجم مطالب واقعا زیاد بود و به نسبت سخت. پونزده روز مونده به امتحان، بیشترین درس خوندنی بود که تو عمرم داشتم (در یک بازه ۱۵ روزه). اما خیلی از بخش اطفال و مطالبش خوشم اومد. با وجودی که رتبه قبولی تو اطفال پایینه و چندان مورد استقبال کسی نیست اما من خیلی علاقه مندش شدم و یکی از گزینه های اولم خواهد بود برای تخصص.

افشین دوباره اقدام کرد واسه خودکشی. در مورد افشین من به این نتیجه رسیدم که دلیلش جلب توجه بقیه و رسیدن به هدشه. اما خوب مسلما باید اینقدر بهش فشار اومد باشه که به این جا رسیده باشه. کاش میشد باهاش حرف زد، دردل کرد و آرومش کرد. اما نمیشه. اون کسی رو به حریم خصوصی خودش راه نمیده.

دیشب هم که شب یلدا بود. پارسال یادمه تو خوابگاه. چقدر ناراحت بودم و دوستام خیلی زحمت کشیدن که منو تو جشن خودشون شرکت بدن و … چقدر زود میگذره. پاییز تمام شد. خیلی خوب یادمه حال و هوامو تو پاییز و زمستون پارسال. آخر هفته ها و …
اطفال رو دوست دارم. نگاه بچه ها و مادراشون خیلی صمیمی تر و دلپذیرتره. تو بخش داخلی که بیچاره ها انواع بیماری های مزمن داشتن دیگه حوصله شرح حال دادن بهمون رو نداشتن و تو جراحی هم اکثرا بعد از عمل بهشون می رسیدیم که از درد بعد از عمل به خودش میپیچیدن.

اما اطفال خیلی قشنگ تره. با اینکه همش صدای جیغ و گریه بچه ها شنیده میشه اما یه جورایی آروم تره. پرسنل بخش هم مهربون ترند.

مخصوصا بخش نوزادان که از همه قشنگ تره. با اینکه دوستام میگن چقد زشتن این نوزادا اما من بی نهایت از نوزاد چند روزه خوشم میاد. یعنی وقتی چشماشونو باز میکنن دلت میره واسه شون. حیف که نمیشه دستمالیشون کرد وگرنه یکی یکی شون رو حسابی بغل میکردم.

گروه ما هم که کلا خل و چلیم سر تخت هر مریضی میایم اولش یه عالمه ادا و اطفار واسه بچه در میاریم مثلا بخنده اما بیشتر مواقع می ترسه گریه ش میگیره! قراره یه روز بیایم همه بادکنکا بخشو بترکونیم ببینیم عکس العمل بچه ها مثبته یا منفی 

و راستی اول مهر هم با تعدادی از بچه های دبیرستان بعد از پنج سال ملاقات کردیم که واقعا روز خوب و قشنگی بود.